عشق حقیقی
ما اسیریم در این خانه ی ویرانه ی دوست
باید ای دوست شویم عاشق و دیوانه ی دوست
آخرین منزل ما مقصد پایانی ماست
چاره ای نیست به جز رفتن در خانه ی دوست
هر چه خوبی به جهان است که از یار رسد
حیف باشد که که شوی دشمن و بیگانه ی دوست
حاکم و صاحب و مالک به جهانم باشی
بنده ای عاشقم و عاشق جانانه ی دوست
ما گشودیم به حکمت در اندیشه ی خویش
تا که گوییم به دل قصه و افسانه ی دوست
ملک و آدم و شیطان و جن و حور و پری
پی نبردست به اسرار نهانخانه ی دوست
جرعه ای از می حق مست کند آدم و جن
هادیا ، مست شدی از می و پیمانه ی دوست